دلنوشته ویرانی
دلنوشته ویرانی گاهی بغض های قلبم،قلم از دستانم می گیرند و نبودنت را هدف می زنند و…
دلنوشته ویرانی گاهی بغض های قلبم،قلم از دستانم می گیرند و نبودنت را هدف می زنند و…
دلنوشته چشم هایم تویی و لب هایم نامت چشم هایم تویی و لب هایم نامت در حوض…
دلنوشته بالاخره عشق بالاخره عشق یکبار یک روز یک جایى سراغ آدم مى آید اصیل که باشى…
دلنوشته شرم کاغذ عنکبوت ، تن خستم ام را تار تنید . موریانه ها ، کاوش کردند…
دلنوشته بارانی ام را تن می کـنم بارانی ام را تن می کـنم کفش هایم را جفت…
دلنوشته فکر نبودنت فکر نبودنت که به سرم می زند گلویم در بغض آویخته می شود و…
دلنوشته این روزها این روزها احتیاج دارم یک نفر پیدا شود شانه هایم را در دست بگیرد…
دلنوشته تو که نباشی تو که نباشی انگار تمام واژه ها و کلمه هایم ته می کشد…
دلنوشته منِ خسته از انتظار منِ خسته از انتظار چشمِ خسته از اشک اتاق خسته از جسم…
دلنوشته من مست چشمان توام من مست چشمان توام باده مرا یاری بده کز کوی آغوش تو…
دلنوشته مثل یه مرده «مثل یه مردهم که فقط نفس می کشه». طرح و نوشته: م.حمیدی.
دلنوشته چند سال که بگذره چند سال که بگذره همهی اون پروانهها از یادت میرن… همهی فنجونهای…