دلنوشته ویرانی
دلنوشته ویرانی گاهی بغض های قلبم،قلم از دستانم می گیرند و نبودنت را هدف می زنند و…
دلنوشته ویرانی گاهی بغض های قلبم،قلم از دستانم می گیرند و نبودنت را هدف می زنند و…
دلنوشته دیوار آن دیوار را چگونه از میان برداریم؟ #نگین_شاهینپور چرا دیواری را برداریم که آجرش تویی…
دلنوشته چشم هایم تویی و لب هایم نامت چشم هایم تویی و لب هایم نامت در حوض…
دلنوشته بالاخره عشق بالاخره عشق یکبار یک روز یک جایى سراغ آدم مى آید اصیل که باشى…
دلنوشته این روزها این روزها احتیاج دارم یک نفر پیدا شود شانه هایم را در دست بگیرد…
دلنوشته تو که نباشی تو که نباشی انگار تمام واژه ها و کلمه هایم ته می کشد…
دلنوشته منِ خسته از انتظار منِ خسته از انتظار چشمِ خسته از اشک اتاق خسته از جسم…
دلنوشته من مست چشمان توام من مست چشمان توام باده مرا یاری بده کز کوی آغوش تو…
دلنوشته چند سال که بگذره چند سال که بگذره همهی اون پروانهها از یادت میرن… همهی فنجونهای…
دستم را روی قلبش گذاشت – تا تهش باهاتم. – ته این داستان کجاست؟ دستم را روی…